!!بازم خـط خـطی کردم این منـه لعنتـی
اصولا بلد نیستم خودم رو بزنم به خریت پس کاسه کوزت رو از دور ما جمع کن تا نریختمت بهم...اول ببین یارو صدا عرعر میده یا نه بعد بیا دوستت دارمات رو بهش بچسبون!!! والا..
برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:, ساعت 21:32 نویسنده باران |

خعلی از آدما حیوانیت هم ندارن چه برسه به انسانیت. ..! از حیوون پست ترن آدمای عوضی و لاشی که ژست مسخره ی آدم خوبا رو میگیرن حتی جرات و عرزه ی بد بودن رو هم ندارن ..... بد بودن هم لیاقت میخواد
برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:, ساعت 21:27 نویسنده باران |

اعتقاد ندارم که تاریخ تکرار نشدنیست...دارم تکرار دردناک ترین قسمت تاریخو با چشای خودم میبینم....دلم میخواد بالا بیارم روی کتاب تاریخمون (تاریخ سوم ) ....ورق که میزنم بوی گند دروق میده..
برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:, ساعت 21:25 نویسنده باران |

بهترین فرشته شیطان بود مرد و مردونه وایستاد گفت سجده نمیکنم! به این آدمک های ضعیفی که از گل متعفن ساختی سجده نمیکنم! حالا همین فرشته هایی که در ظاهر حرف خدارو گوش کردنم با شیطان دستشون تو یه کاسست، دارن تو ساختن آدما دست کاری میکنن که شیطان ببره شاید این فرشته ها غرض خاصی هم نداشته باشن ولی اگه توطئه ای هم در کار نباشه اینا کنتراتی کار میکنن تقلبی کار میکنن من از همین آدمایی که هر روز خروار خروار میدن بیرون میفهمم تقلب میکنن! حتی لای لجن و گل هم آشغال میزنن اون اوایل باز کارای بهتری میدادن بیرون هرچی میگذره بدتر میشه مگه نمیبینی؟ حتی بعضیا رو نیمه کاره میدن بیرون هنوز پیچ و مهرشم سفت نکردن ول میکنن روی زمین بعضیام اطاقشو درست می کنن خالی میارن بازار اصولا یادشون نیست که لااقل یه چند قطره عقل شعور انسانیت رو توی لشه به این سنگینی بچکونن! گاهی وختاام لوازم آدمارو عوضی میبندن مثلا زبونی که واسه یه آدم حسابیه رو میزارن تو دهن یه دزد قالتاق.صورتی که ماله یه تیپ معصوم و دوست داشتنیه رو میکنن تو سر یه رند هفت خط! گاهی وختا هم از حیوونا استفاده میکنن میان دل و دماغ مثلا سگ خوک الاق بوقلمون انتر رو هویجوری چش بسته میچپونن تو اندام یه آقا ، یه خانم ، یه شخصیت برجسته ......چه میدونم! فکرمیکنم شاید شوخی میکنن شاید واسه تفریخ و خنده جک بامزه میسازن"! این کارا شوخی نیس؟ ینی میتونم باورکنم خدا این جور چیزا میسازه!؟
برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:, ساعت 21:20 نویسنده باران |

از آدمای مهربون متنفرم...آدمای مهربون فکر میکنن همیشه همه چیز باید خوب باشه....آدمای مهربون درکم نمیکنن...آدمای مهربون از زندگیه من از درد من هیچی نمیدونن و به مشکلات واقعیه زندگیم میگن داستان....آدمای مهربون داغونم میکنن...واسه آدمای مهربون من بداخلاقم...واقعا آدمای مهربون اگه جای من بودن اگه شرایط منو داشتن بازم مهربون میشدن؟؟...همیشه آدمای مهربون با حرفاشون حاله بدم رو بدتر میکنن ....آدمای مهربون نمیدونن وختی حرفاشون رو میشنوم دلم میخواد بمیرم.....نمیدونم چرا این آدمای مهربون هر وخت حالشون بده و دلشون میگیره میان پیشه منه نفرت انگیز درد و دل میکنن....آدمای مهربون از من متنفرن !!! از این همه احساسه تنفر این همه آدم مهربون ﺧﺴﺘــــــــــﻪ شدم .... ﺧﺪﺍﯾـــــــــــــﺎ میگن تو مهربونی یعنی تو هم از من متنفری؟؟؟؟
برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ چهار شنبه 14 فروردين 1392برچسب:, ساعت 15:31 نویسنده باران |

اینقدر گریه کردم تا خواب رفتم.....یه حسه قشنگی دارم الان که بیدار شدم......نمیگم بهترم!!خیلی داغونم......نمیگم آرومم!! انگار دنباله یه بهانم واسه شکستن این آرامش ، واسه پرخاش.......نمیگم سبک شدم!!هنوز تو گلوم احساس خفگی دارم انگار زود خواب رفتم انگار یکم از گریه هام مونده!!
برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ چهار شنبه 14 فروردين 1392برچسب:, ساعت 15:27 نویسنده باران |

ﺧﺪﺍﯾﺎ ﻧﻮ ﺷﺪﻥ ﺯﻣﯿﻨﺖ ﺑﻪ ﺩﺭﺩﻣﻮﻥ ﻧﻤﯿﺨﻮﺭﻩ ﺁﺩﻣﺎﺕ ﺭﻭ ﻧﻮ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺧﯿﯿﯿﻠﯽ ﻭﺧﺘﻪ ﭘﻮﺳﯿﺪﻥ!ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺍﯾﻦ ﺳﯿﺼﺪﻭ ﺷﺼﺖ ﻭ ﭘﻨﺞ ﺭﻭﺯ ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭﻟﯽ ﺑﺎﺯﻡ ﻋﯿﺪﻣﻮﻥ ﻣﺒﺎﺭﮎ
برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ پنج شنبه 1 فروردين 1392برچسب:, ساعت 1:11 نویسنده باران |

رابطه ای که از اول خرابه تا آخر خراب میمونه و هیییییییییییییییییچ وقت نمیبییییییییییییشه درستش کرد..........اینه فلسفه ی زندگی مشترکشون از نگاه پدرم!! !! !! !! !! !! !! !! !! !! !! !! !! !! !! !!
برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ پنج شنبه 24 اسفند 1391برچسب:, ساعت 19:59 نویسنده باران |

هیچ وقت خدا کاری نکرد...آن روز که تنها بودم خدا خسته بود...هر روز که درد داشتم خدا خسته بود...هر وقت گریه کردم خدا خسته بود...من دیگر از خدا خسته ام ، خود را به دست باد سپرده ام وقتی دستان خدا کار نمیکند ، وقتی خسته است...!!
برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:, ساعت 22:43 نویسنده باران |

خود را در تنهایی ام میکشم ...به بهانه ی ماندنت تن سرد و مرده ام را به وجود تشنه ی تو خواهم سپرد...اما ...اما!روح خسته ی خود را به دستان کدام رهگذری بسپارم که حسم را بیرون از جسم و تنم بتواند احساس کند...!!
برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ جمعه 18 اسفند 1391برچسب:, ساعت 20:26 نویسنده باران |

.." همیییییییشه یه جای کار می لنگه" .....این یکی از تیکه کلام های معروف منه که زیاد به کار میبرم و شامل حال هر شرایط خاص و غیر خاصی میشه! بدون هیچ استثنایی ..چون واقعا " همیشه " یه جای کار می لنگه ...
برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ چهار شنبه 9 اسفند 1391برچسب:, ساعت 20:23 نویسنده باران |

چقققققققققدر سخته " بچه " باشی و به کار بزرگ تر ها راهت ندهند ....
برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ شنبه 5 اسفند 1391برچسب:, ساعت 20:17 نویسنده باران |

یه دنیا دلم از دنیام گرفته . . . مثه پرنده ی کوچیکی که برای اولین بار سرش رو از تخم بیرون میاره و با یه دنیا تنهایی رو به رو میشه . . . خدایا ! آسمونت خیلی بزرگه . . . دل پرنده کوچیک! . . . تصور کن چقدر دلش از آسمونت گرفته وقتی حتی کسی نیست که جرئت پرواز رو به بالهاش یاد بده . . . . . !!!
برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ شنبه 5 اسفند 1391برچسب:, ساعت 20:16 نویسنده باران |

کلافه ام . .دیگه آرامش واسم محاله . . .تو این روزام فقط یه چیز میخوام . . . دلم میخواد بمیرم . . . شاید با یه تیغ
برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ شنبه 5 اسفند 1391برچسب:, ساعت 20:11 نویسنده باران |

سکوت کن احساس من . . . آرامش میخواهم . . . بستن چشم ها و سیری در خاطرات . . . تنهایی . . . و صدای باران . . . .
برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:, ساعت 22:28 نویسنده باران |

هی خدا .....ببین منو ؟؟؟؟ ...با این کارت امشب بدجور ازت متنفر شدم....آخه قربون بزرگیت این رسمش نبود! .........ببین خدا آدما واسه هر چیزی یه ظرفیتی دارن ، اگه ظرفیتشون پر بشه دیگه هیچی دست خودشون نیست ....گفته باشم ، من از امشب رسما ظرفیتم پر شده!!!
برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ یک شنبه 22 بهمن 1391برچسب:, ساعت 20:42 نویسنده باران |

یادش بخیر...وقتایی که اتاقمون رو بهم میریختیمو مامانمون مرتبش میکرد...مامانم ...ببین..خیلی وقته بهم ریختم ...دیگه خودمو تو خودم گم کردم..مرتبم میکنی؟؟
برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ یک شنبه 22 بهمن 1391برچسب:, ساعت 15:24 نویسنده باران |

خودتو با من مقایسه نکن لعنتی...من یه دختتتتتترم ... هیییییییچ وقت نمیتونم مثل تو بی تفاوت باششششششم ...بهم نگو ضعییییییییفی...من ضعیف نیسسسسستم این تویی که خیلی محکمی..میفهمی؟؟؟؟
برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ یک شنبه 22 بهمن 1391برچسب:, ساعت 15:5 نویسنده باران |

من فقط میخواستم خودش باشه.. اما خودش میخواست اونی باشه که من دوست داشتم ..... تنها اختلاف ما اینجا بود !!!!!
برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ شنبه 21 بهمن 1391برچسب:, ساعت 22:57 نویسنده باران |

بفهمییییییییییییید ... این نوشته ها قشنگ نیییییییییست ...دردناکه!دردناک....عمرا اگه فرق بین قشنگ و دردناک رو درک کنید!!
برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ شنبه 21 بهمن 1391برچسب:, ساعت 1:25 نویسنده باران |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد